به این فکر میکنم که من صبح ها خواب آلودم
و به اینکه دلم میخواد هر روزم رو در آرامش و با کتاب و قهوه شروع کنم
شبها هم که بی خوابم و هر وقت زود میرم به تخت خوابم نمیبره تا ساعت دو و سه مگر شب های استثنایی که طی روزش خیلی تقلا کرده باشم
غرض اینکه
دلم نمیخواد از خواب که بیدار میشم روزم رو بذارم برای بشور و بساب و این کارا.دلم میخواد با آرامش کتاب بخونم.به خودم برسم یا بیرون برم
در نتیجه به نظرم بهتره شبها از وقت بی خوابی استفاده کنم و به جای غلت زدن بیهوده روی تخت مطمین باشم همه کارهام برای فردا رو به راهه
همه ظرفها شسته.لباس ها جمع.اطراف گردگیری شده و خلاصه همه چیز رو سر جاشه
اینجوری هم شبهام به بطالت نمیگذره.هم از خواب صبحم لذت میبرم و بابت خوابیدن تا ده صبح عذاب وجدان ندارم و هم با خیال راحت میتونم از ارامش روزم استفاده کنمبنا بر این.
فقط نمیدونم چطور باید چنین سیستمی رو لذت بخش کرد برای اینکه تبدیل به عادت بشه.مثلا ؟
گوش دادن به موزیک فعلا تنها گزینه ای هست که به ذهنم میرسه
دفعه بعدی که بنویسم.من آدمی هستم که شبها قبل از به خواب رفتن همه ی روتین کارهای شخصی رو روی نظم و حتما اجرا میکنم :) وگرنه خوابم نمیبره ،و معنی این جملات اخر رو الان فقط خودم میفهمم :))))
امروز که از خواب بیدار شدم هوس کردم بعد از مدتهای مدید به جای قهوه چای بخورم
چای رو دم کرده و داخل ماگ کُپل گل دارم ریختم و الانا میخوام برم سر وقتش
دیروز غر زدم یه کمی.و بابتش اصلا شرمنده نیستم
فقط.فقط حس میکنم گفتن از سختی ها و نکات منفی انرژی منفی رو بیشتر وارد لحظه هام میکنه
خواستم پاکش کنم اما نمیکنم چرا که بخشی از مساله بسیار مهمی هست که سالهاست ذهنم رو به خودش مشغول کرده ، دارم باهاش سر و کله میزنم و نیاز به توجه و درمان داره : اعتماد به نفس
پس میگذارم باقی بمونه
امروز میخوام پرونده باخ رو ببندم و برم سراغ هندل
در حد آشنایی.یه جوری که اگر کسی خیلی یکهویی ازمون پرسید فردریک هندل کی بود؟ مثل بز به پرسش کننده زل نزنیم و این غول موسیقی دوره باروک رو بشناسیم کمَکی
این از این
سفارش دو جلد کتاب دادم به بچه ها انشالله که به حول و قوه الهیگذرشون امروز به انقلاب میخوره و کتابای عزیز دلمو به من میرسونن
فعلا خبر خاص دیگه ای نیست.برم شومینه رو کم کنم که خیلی گرمه
بعدم برم سراغ شاهنامه وبعد ترش رو بعدا خواهم افزود
هممممم.یه فنجون قهوه فرانسه برای خودم دم کرده م و فنجونش رو گذاشتم کنار دستم منتظر تا خنک بشه
امروز ضمن انجام کارهام میدونی به چی فکر میکردم؟
به تواضع.به اشتباه جا افتادن معنای تواضع برای ما دهه قبلی ها
به پدر و مادر هایی که یک عمر زدن تو سر بچه ی نازنین خودشون و حق رو به دیگری دادن.به معلم،به ناطم،به همسایه،به مهمون،به بقال.به نقال.
به همه چیز و همه کس جز اون بچه ی بیچاره ی فلک زده که بزرگ شد و اعتماد به نفسش به فنا رفت و خود کم بین شد و خجالتی و پدر و مادر خوشحال شدن که بچه مودب و محجوبی!(عقب مانده در اصل) دارن.
این اواخر از رفتار یکی از اقوام دلگیر شدمفکر کردم حالا که مامان به درد نخور بودن اطرافیان رو به عینه دیده،حالا که میدونه چه قدر در عذاب بودیم از عدم پشتیبانیش در مواقع یاس و اضطراب از ما بچه ها،حالا که بزرگ شدم و یه شخصیت مستقلم،به حرفم بها میده اما دریغ.دریغ
مساله رو مطرح کردم.گفت توهم دارم و مسخره و بچه ام.ده بار خواستم بگذرم اما دلم راضی نشد.گفتم بذار ببینیم هنوزم که هنوزه مامان نمیخواد ذره ای.ذره ای اعتماد به نفس از دست رفته مون رو به ما برگردونه؟ده بار بحثش رو پیش کشیدم و هر بار عکس العملش این بود : ااااااه.چرت و پرت نگو.مزخرف چرا میگی؟ این حرفا چیه؟ برو بینیم بابا.باشه تو خوبی!
خیلی غصه خوردمدیدم مامان مثل کودکان هفت هشت ساله رفلکس نشون میده.داغم رو این تازه کرد که شخصی که بهم توهین کرد اگر جای من بود واکنش ها به کل عوض میشد.مادرش و اطرافیان علت رفتار بد رو جویا میشدن و ازش دلجویی میکردن.بگذریم.دیدم حتی با قهر و اعتراض و صحبت های طولانی و منطقی مامان ذره ای از موضع خودش پایین نمیاد و همچنان اگر به ما توهینی شد این ماییم که باید " بگذریم"."ندیده بگیریم و بگذریم"."مسخره نباشیم"."چرت نگیم"
فهمیدم که طلب حق پایمال شده مون توسط دیگران همیشه یعنی : چرت گفتن.مسخره بودن.پی حرف و حدیث بودن!بچه بودن
بغضم گرفت از اینکه چه قدر احمق بودیم و احمق بزرگ شدیم.چه قدر تو کله مون فرو کردن "مشک آن است که خود ببوید"
برو بینیم بابا
یکی نبود به این پدر مادر ها بگه معنای ضرب المثل رو اشتباه متوجه شدید
بگه این یعنی فخر بی جا ن.بگه این ضرب المثل یعنی بیخود و بی اساس خودت رو چیزی که نیستی جلوه نده
نه اینکه خودت رو قایم کن.استعدادت رو قایم کن.هر وقت از خوبی و برتری ت گفتن مثل احمق ها بگو نه بابا شما خوب میبینید و من خوب نیستم
یکی بیاد بگه این به معنی نبود که خودت رو خاک زیر پای هر روانی پست فطرتی کن.با همه از موضع خود کم بینی مواجه شو
دیشب تلفنم زنگ خورد.مشتری بود،دلم نمیخواد دیگه کار کنم و قصدش رو هم ندارم،میخوام تلفنم رو عوض کنم،بنا بر این تماس رو پاسخ ندادم
قطع که شد دیدم یکهو دلشور به دلم افتاد و این فکر اومد تو سرم : "زشت نباشه یه وقت؟نکنه اونی که اصلا نمیدونم کیه ناراحت بشه؟ چه کار بدی کردم.باید جواب میدادم.چرا جواب ندادمچه کار زشتی."
یکهو به خودم اومدم دیدم اونی که صاحب هنره منم.اونی که ازش درخواست دارن منم.و اونی که مختاره جواب تلفن شخصیش رو بده یا نده هم منم.چرا این افکار مریض توی سرمه؟چرا فکر میکنم در قبال عالم و آدم من مسوولم.کم کاری از منه.من بدهکارم.من همیشه باید در دسترس باشم.همیشه باید جواب بدم.همیشه باید کاری رو بکنم که بر خلاف برنامه ها و میلمه برای اینکه کسی ناراحت نباشه.چرا همیشه بابت لحظه به لحظه زندگیم باید به یه مشت ادم بی ربط پاسخگو باشم؟
واااااای
واااااای
نمیتونم به تایپ کردن ادامه بدم.بیش از این ها عصبی ام که بتونم تمرکز کنم.این قصه هم که سر بسیار دراز دارد.
"Coffee kantat"
BWV211
اثری راجع به قهوه و علاقه به آن
این اثر که در فرم کانتاتا نوشته شده، یک اپرای مینیاتوریست که داستان علاقهی مفرط دختری به قهوه را روایت میکند که حاضر نیست از قهوهنوشیدن دست بردارد.
"" میزهای کافه زیمرمان :(Café Zimmermann)
در لایپزیگ آلمان پر شده است. همه منتظرند تا نوازندگان شروع به نواختن کنند. فنجانهای قهوه روی میزشان است و میدانند که قرار است یوهان سباستین باخ اثر جدیدی را اجرا کند. غیرمعمول نیست که همراه نوشیدن قهوهشان، اجرای زندهای نیز گوش دهند. ارکستر مجلسی کوچک شروع به نواختن میکند و راوی از کسانی که در کافه نشستهاند میخواهد سکوت کنند و ببینند که پدر چرا از دست دخترش ناراضی است.
پدر غرغرکنان از دخترش میگوید که دست از قهوهنوشی برنمیدارد. از او میخواهد که این عادت را به خاطر او کنار بگذارد. اما دخترش میگوید که اگر روزی سه فنجان قهوه ننوشد، از غصه میمیرد. سپس برای شنوندگان، از علاقهاش به قهوه میگوید که از هزاران بوسه دلپذیرتر است و اعلام میکند که اگر کسی میخواهد دل او را به دست آورد، باید برایش قهوه هدیه آورد.
پدر ناراضی است. دخترش را از بیرون رفتن از خانه و شرکت در مهمانیهای عروسی منع میکند. تهدید میکند که برایش لباسهای زیبا نمیخرد، نمیگذارد از پنجره به تماشای رهگذران بنشیند و روبانهای طلایی و نقرهای برایش نمیآورد. اینها برای دختر مهم نیستند. وی فقط میخواهد روزی سه فنجان قهوهاش را بنوشد و حاضر است این سختیها را تحمل کند. اما پدر برگ برندهاش را رو میکند. میگوید اگر قرار باشد دخترش قهوهنوشی را ادامه دهد، هیچگاه نمیتواند ازدواج کند. اینجاست که دختر کوتاه میآید و میگوید که قهوهنوشی را کنار میگذارد تا شوهر کند. بالاخره اگر نتواند فنجانی قهوه بنوشد، همسری که خواهد داشت!
پدر خوشحال از پیروزی خود، به همراه دخترش از صحنه خارج میشود تا در اسرع وقت برای دخترش شوهری پیدا کند. اینجاست که راوی دوباره در میان کافهنشینان ظاهر میشود و میگوید که دختر همه جا شایع کرده که تنها با کسی ازدواج خواهد کرد که در عقدنامه و به عنوان یکی از شرایط ازدواج، ذکر کند که همسرش میتواند هر چقدر میخواهد قهوه بنوشد. در آخر نیز انگار به شنوندگان یادآوری میکند که همانطور که گربه دست از شکار موش برنمیدارد، دختران نیز از قهوه دل نمیکنند.
آثاری مانند کانتاتای قهوه باخ که نمایشگونه بودهاند، در محیطهایی مثل کافهها اجرا میشدند و خوانندهها اغلب بین میزهای تماشاچیان میگشتند و نقش خود را اجرا میکردند
این اثر جزو آثار غیرمذهبی باخ به شمار میآید که شعرهایش را پیکاندر سروده است. با ارکستر مجلسی کوچکی اجرا میشود و هم به دلیل محتوا و هم به دلیل محل اجرا، جزو اپراهای کوچک کمدی به حساب میآید. باخ اپرا ندارد و این قطعه برای اجرای صحنهای نوشته نشده است اما در زمان وی، اینگونه آثار که نمایشگونه بودهاند، در محیطهایی مثل کافهها اجرا میشدند و خوانندهها اغلب بین میزهای تماشاچیان میگشتند و نقش خود را اجرا میکردند.
در این قطعه، علاوه بر اثری کمیک و نامتعارف در میان آثار باخ، نشانههایی فرهنگی نیز ثبت شده است. در این اثر، در قسمتی که دختر شروع به تعریف از قهوه و اهمیتی که برایش دارد میکند، تمی شرقی به گوش میرسد که فلوت آن را مینوازد. در آلمان آن روزگار، و بهطور کلی در اروپا، قهوهنوشی عادتی بهحساب میآمد که از امپراطوری عثمانی وام گرفته شده و قهوه اساسا بهعنوان نوشیدنیای شرقی شناخته میشد. از طرف دیگر، با این که کافهنشینی در آن زمان رونق گرفته بود، اما همچنان عملی مردانه به حساب میآمد و در کافههای شهرها، که اغلب رستوران و صحنههای کوچک نمایش نیز بودند، مشتری زن کم رفتوآمد میکرد و حضور ن در اینگونه مکانها صورت خوشی نداشته. بنابراین، نی که میخواستند حس خوب نوشیدن قهوه را تجربه کنند، در گردهمآییهای خود در منازلشان دست به این کار میزدند.
از طرف دیگر، در این اثر به نظر میرسد که منع نوشیدن قهوه، برای پدر دستاویزی برای نشان دادن و اعمال قدرتش است. زمانی که متوجه میشود دخترش حاضر است به خاطر قهوه در خانه بماند و از گردشها و مهمانیها نیز بگذرد، در لفافه به وی یادآوری میکند که قهوهنوشیدن عملی مردانه است. زیرا دختر یا باید قهوهنوشیدن پیش گیرد، یا شوهر کند. از دید پدر طبیعی است که دختر اکثر زمانش را در خانه بگذراند و اگر هم خواست عملی مردانه، مثل قهوهنوشیدن انجام دهد، پشت درهای بسته خانه به آن بپردازد. در نهایت، کلیشه دیگری که در مورد ن رو میشود هم کلیشه ی مکر نه است.
بدین ترتیب این اثر، نمونه کاملی از متنی مردمپسند ارائه میکند که با موسیقیای غیرمذهبی و در مکانی عمومی اجرا میشود و گوشهای از زندگی روزمره اروپای قرن هجدهم را به تصویر میکشد.
#باخ
#باروک
#موسیقی_کلاسیک
#BWV211
#bach
یک بخش حال خوب کن دارم.قراره پر بشه با چیزهایی که خوب میکنه حالم رو.مهم نیست چی و چطور.جدی یا احمقانه.جدی یا بچگانه.اصلا مهم نیست
اگه موقع تماشا یا گوش کردن یا مواجهه باهاش حالم خوب میشه، یعنی حال خوب کنه،یعنی همین کافیه
خرده عادت ها،راهی آسان و اثبات شده برای ایجاد عادت های خوب و از بین بردن عادت های بد
این چیزی هست که اپ طاقچه در ارتباط با معرفی این کتاب در نظر گرفته و نوشته
فعلا نسخه پی دی اف ش رو از طاقچه م و میخونم
رفتم نسخه چاپیش رو از دیجی سفارش بدم، با در نظر گرفتن هزینه ارسال تصمیم گرفتم یه روز برم شهر کتاب پاسداران سراغش
هم فال باشه هم تماشا هم بگردم لا به لای قفسه های کتاب و ذوق مرگ شم
مثل معتاد های به کوکایین که گرد سپید رو از راه بینی و با لذت به درون میکشن،شکل.عطر و بو و صدای ورق زدن کتاب ها رو به واسطه چشم و گوش و بینی اسنیف کنم :دی ها هاهمون نفس بکشم یعنی
از این کتاب بگم اما
با توجه به انقلابی که اخیرا در راستای عدم کتاب های زرد موفقیت و روانشناسی راه افتاده،عیلرغم کلی مقاومت با اطلاع از تخفیف طاقچه برای این کتاب وسوسه شدم بخرمش
کمی نظرات رو بالا پایین کردم،چیز به درد بخوری دستگیرم نشد جز اینکه عده ای به ترجمه اعتراض داشتن و باقی که تاکید موکد داشتن این کتاب عادت های بدتون رو ریشه کن میکنه :دی
ولی خب از طرفی هم دست گذاشته بود روی یکی از نقاط ضعف من : عادت ها
فکر کردم پی دی افش رو میخرم و اگر مفید بود میرم سراغ نسخه اصلی و چاپی ش
پیشگفتار نویسنده رو تند و تند رد کردم،برای شخص من جالب نبود
علاقه نویسنده رو هم برای مثال اوردن از بدبختی ادمها خیلی درک نکردم
اما خب.اواسط کتاب به نکات بسیار جالبی برخوردم
در واقع باید بگم همون طور که همه میدونن یا حداقل باید بدونن هیچ کتاب یا مطلبی نمیتونه به تنهایی و به طریقی معجزه آسا مارو عوض کنه و زندگیمون رو بهتر.اما خب قابلیت اینو شاید داشته باشه که یکی از لامپ های مغزمون رو روشن کنه و یک پله رو برای صعود،نمایان
این کتاب از اون دسته کتاب هاست برای چه کسانی؟
اونایی که مثل من مدت های مدید هست در پی یافتن و تغییر عادات بد و جایگزین کردنشون هستن
در واقع اگر درگیر تلاش برای تغییر بودید و هستید این کتاب میتونه یکی از لامپ های جاده تاریک رو براتون روشن کنه و اجازه بده فقط یکی دو قدم برید جلو تر
اما اگر توقع دارید صرف مطالعه چنین کتابی یکهو جوگیر بشید و تغییر کنید و معجزه رخ بده.بیخیال.نخرش و 8000 تومنت رو نگه دار :دی(نسخه چاپیش 38 تومنه البت)
توصیه میشه؟قطعا.منتها برای اون دسته از آدمها که پیش تر گفتم
نسخه چاپپیش رو میخرم؟ حتما
ترجمه چطور بود؟ نظر خاصی ندارم راستش.کار منو راه میندازه
به این فکر میکنم که من صبح ها خواب آلودم
و به اینکه دلم میخواد هر روزم رو در آرامش و با کتاب و قهوه شروع کنم
شبها هم که بی خوابم و هر وقت زود میرم به تخت خوابم نمیبره تا ساعت دو و سه مگر شب های استثنایی که طی روزش خیلی تقلا کرده باشم
غرض اینکه
دلم نمیخواد از خواب که بیدار میشم روزم رو بذارم برای بشور و بساب و این کارا.دلم میخواد با آرامش کتاب بخونم.به خودم برسم یا بیرون برم
در نتیجه به نظرم بهتره شبها از وقت بی خوابی استفاده کنم و به جای غلت زدن بیهوده روی تخت مطمین باشم همه کارهام برای فردا رو به راهه
همه ظرفها شسته.لباس ها جمع.اطراف گردگیری شده و خلاصه همه چیز رو سر جاشه
اینجوری هم شبهام به بطالت نمیگذره.هم از خواب صبحم لذت میبرم و بابت خوابیدن تا ده صبح عذاب وجدان ندارم و هم با خیال راحت میتونم از ارامش روزم استفاده کنمبنا بر این.
فقط نمیدونم چطور باید چنین سیستمی رو لذت بخش کرد برای اینکه تبدیل به عادت بشه.مثلا ؟
گوش دادن به موزیک فعلا تنها گزینه ای هست که به ذهنم میرسه
دفعه بعدی که بنویسم.من آدمی هستم که شبها قبل از به خواب رفتن همه ی روتین کارهای شخصی رو روی نظم و حتما اجرا میکنم :) وگرنه خوابم نمیبره ،و معنی این جملات اخر رو الان فقط خودم میفهمم :))))
امروز که از خواب بیدار شدم هوس کردم بعد از مدتهای مدید به جای قهوه چای بخورم
چای رو دم کرده و داخل ماگ کُپل گل دارم ریختم و الانا میخوام برم سر وقتش
دیروز غر زدم یه کمی.و بابتش اصلا شرمنده نیستم
فقط.فقط حس میکنم گفتن از سختی ها و نکات منفی انرژی منفی رو بیشتر وارد لحظه هام میکنه
خواستم پاکش کنم اما نمیکنم چرا که بخشی از مساله بسیار مهمی هست که سالهاست ذهنم رو به خودش مشغول کرده ، دارم باهاش سر و کله میزنم و نیاز به توجه و درمان داره : اعتماد به نفس
پس میگذارم باقی بمونه
امروز میخوام پرونده باخ رو ببندم و برم سراغ هندل
در حد آشنایی.یه جوری که اگر کسی خیلی یکهویی ازمون پرسید فردریک هندل کی بود؟ مثل بز به پرسش کننده زل نزنیم و این غول موسیقی دوره باروک رو بشناسیم کمَکی
این از این
سفارش دو جلد کتاب دادم به بچه ها انشالله که به حول و قوه الهیگذرشون امروز به انقلاب میخوره و کتابای عزیز دلمو به من میرسونن
فعلا خبر خاص دیگه ای نیست.برم شومینه رو کم کنم که خیلی گرمه
بعدم برم سراغ شاهنامه وبعد ترش رو بعدا خواهم افزود
هممممم.یه فنجون قهوه فرانسه برای خودم دم کرده م و فنجونش رو گذاشتم کنار دستم منتظر تا خنک بشه
امروز ضمن انجام کارهام میدونی به چی فکر میکردم؟
به تواضع.به اشتباه جا افتادن معنای تواضع برای ما دهه قبلی ها
به پدر و مادر هایی که یک عمر زدن تو سر بچه ی نازنین خودشون و حق رو به دیگری دادن.به معلم،به ناطم،به همسایه،به مهمون،به بقال.به نقال.
به همه چیز و همه کس جز اون بچه ی بیچاره ی فلک زده که بزرگ شد و اعتماد به نفسش به فنا رفت و خود کم بین شد و خجالتی و پدر و مادر خوشحال شدن که بچه مودب و محجوبی!(عقب مانده در اصل) دارن.
این اواخر از رفتار یکی از اقوام دلگیر شدمفکر کردم حالا که مامان به درد نخور بودن اطرافیان رو به عینه دیده،حالا که میدونه چه قدر در عذاب بودیم از عدم پشتیبانیش در مواقع یاس و اضطراب از ما بچه ها،حالا که بزرگ شدم و یه شخصیت مستقلم،به حرفم بها میده اما دریغ.دریغ
مساله رو مطرح کردم.گفت توهم دارم و مسخره و بچه ام.ده بار خواستم بگذرم اما دلم راضی نشد.گفتم بذار ببینیم هنوزم که هنوزه مامان نمیخواد ذره ای.ذره ای اعتماد به نفس از دست رفته مون رو به ما برگردونه؟ده بار بحثش رو پیش کشیدم و هر بار عکس العملش این بود : ااااااه.چرت و پرت نگو.مزخرف چرا میگی؟ این حرفا چیه؟ برو بینیم بابا.باشه تو خوبی!
خیلی غصه خوردمدیدم مامان مثل کودکان هفت هشت ساله رفلکس نشون میده.داغم رو این تازه کرد که شخصی که بهم توهین کرد اگر جای من بود واکنش ها به کل عوض میشد.مادرش و اطرافیان علت رفتار بد رو جویا میشدن و ازش دلجویی میکردن.بگذریم.دیدم حتی با قهر و اعتراض و صحبت های طولانی و منطقی مامان ذره ای از موضع خودش پایین نمیاد و همچنان اگر به ما توهینی شد این ماییم که باید " بگذریم"."ندیده بگیریم و بگذریم"."مسخره نباشیم"."چرت نگیم"
فهمیدم که طلب حق پایمال شده مون توسط دیگران همیشه یعنی : چرت گفتن.مسخره بودن.پی حرف و حدیث بودن!بچه بودن
بغضم گرفت از اینکه چه قدر احمق بودیم و احمق بزرگ شدیم.چه قدر تو کله مون فرو کردن "مشک آن است که خود ببوید"
برو بینیم بابا
یکی نبود به این پدر مادر ها بگه معنای ضرب المثل رو اشتباه متوجه شدید
بگه این یعنی فخر بی جا ن.بگه این ضرب المثل یعنی بیخود و بی اساس خودت رو چیزی که نیستی جلوه نده
نه اینکه خودت رو قایم کن.استعدادت رو قایم کن.هر وقت از خوبی و برتری ت گفتن مثل احمق ها بگو نه بابا شما خوب میبینید و من خوب نیستم
یکی بیاد بگه این به معنی نبود که خودت رو خاک زیر پای هر روانی پست فطرتی کن.با همه از موضع خود کم بینی مواجه شو
دیشب تلفنم زنگ خورد.مشتری بود،دلم نمیخواد دیگه کار کنم و قصدش رو هم ندارم،میخوام تلفنم رو عوض کنم،بنا بر این تماس رو پاسخ ندادم
قطع که شد دیدم یکهو دلشور به دلم افتاد و این فکر اومد تو سرم : "زشت نباشه یه وقت؟نکنه اونی که اصلا نمیدونم کیه ناراحت بشه؟ چه کار بدی کردم.باید جواب میدادم.چرا جواب ندادمچه کار زشتی."
یکهو به خودم اومدم دیدم اونی که صاحب هنره منم.اونی که ازش درخواست دارن منم.و اونی که مختاره جواب تلفن شخصیش رو بده یا نده هم منم.چرا این افکار مریض توی سرمه؟چرا فکر میکنم در قبال عالم و آدم من مسوولم.کم کاری از منه.من بدهکارم.من همیشه باید در دسترس باشم.همیشه باید جواب بدم.همیشه باید کاری رو بکنم که بر خلاف برنامه ها و میلمه برای اینکه کسی ناراحت نباشه.چرا همیشه بابت لحظه به لحظه زندگیم باید به یه مشت ادم بی ربط پاسخگو باشم؟
واااااای
واااااای
نمیتونم به تایپ کردن ادامه بدم.بیش از این ها عصبی ام که بتونم تمرکز کنم.این قصه هم که سر بسیار دراز دارد.
"Coffee kantat"
BWV211
اثری راجع به قهوه و علاقه به آن
این اثر که در فرم کانتاتا نوشته شده، یک اپرای مینیاتوریست که داستان علاقهی مفرط دختری به قهوه را روایت میکند که حاضر نیست از قهوهنوشیدن دست بردارد.
"" میزهای کافه زیمرمان :(Café Zimmermann)
در لایپزیگ آلمان پر شده است. همه منتظرند تا نوازندگان شروع به نواختن کنند. فنجانهای قهوه روی میزشان است و میدانند که قرار است یوهان سباستین باخ اثر جدیدی را اجرا کند. غیرمعمول نیست که همراه نوشیدن قهوهشان، اجرای زندهای نیز گوش دهند. ارکستر مجلسی کوچک شروع به نواختن میکند و راوی از کسانی که در کافه نشستهاند میخواهد سکوت کنند و ببینند که پدر چرا از دست دخترش ناراضی است.
پدر غرغرکنان از دخترش میگوید که دست از قهوهنوشی برنمیدارد. از او میخواهد که این عادت را به خاطر او کنار بگذارد. اما دخترش میگوید که اگر روزی سه فنجان قهوه ننوشد، از غصه میمیرد. سپس برای شنوندگان، از علاقهاش به قهوه میگوید که از هزاران بوسه دلپذیرتر است و اعلام میکند که اگر کسی میخواهد دل او را به دست آورد، باید برایش قهوه هدیه آورد.
پدر ناراضی است. دخترش را از بیرون رفتن از خانه و شرکت در مهمانیهای عروسی منع میکند. تهدید میکند که برایش لباسهای زیبا نمیخرد، نمیگذارد از پنجره به تماشای رهگذران بنشیند و روبانهای طلایی و نقرهای برایش نمیآورد. اینها برای دختر مهم نیستند. وی فقط میخواهد روزی سه فنجان قهوهاش را بنوشد و حاضر است این سختیها را تحمل کند. اما پدر برگ برندهاش را رو میکند. میگوید اگر قرار باشد دخترش قهوهنوشی را ادامه دهد، هیچگاه نمیتواند ازدواج کند. اینجاست که دختر کوتاه میآید و میگوید که قهوهنوشی را کنار میگذارد تا شوهر کند. بالاخره اگر نتواند فنجانی قهوه بنوشد، همسری که خواهد داشت!
پدر خوشحال از پیروزی خود، به همراه دخترش از صحنه خارج میشود تا در اسرع وقت برای دخترش شوهری پیدا کند. اینجاست که راوی دوباره در میان کافهنشینان ظاهر میشود و میگوید که دختر همه جا شایع کرده که تنها با کسی ازدواج خواهد کرد که در عقدنامه و به عنوان یکی از شرایط ازدواج، ذکر کند که همسرش میتواند هر چقدر میخواهد قهوه بنوشد. در آخر نیز انگار به شنوندگان یادآوری میکند که همانطور که گربه دست از شکار موش برنمیدارد، دختران نیز از قهوه دل نمیکنند.
آثاری مانند کانتاتای قهوه باخ که نمایشگونه بودهاند، در محیطهایی مثل کافهها اجرا میشدند و خوانندهها اغلب بین میزهای تماشاچیان میگشتند و نقش خود را اجرا میکردند
این اثر جزو آثار غیرمذهبی باخ به شمار میآید که شعرهایش را پیکاندر سروده است. با ارکستر مجلسی کوچکی اجرا میشود و هم به دلیل محتوا و هم به دلیل محل اجرا، جزو اپراهای کوچک کمدی به حساب میآید. باخ اپرا ندارد و این قطعه برای اجرای صحنهای نوشته نشده است اما در زمان وی، اینگونه آثار که نمایشگونه بودهاند، در محیطهایی مثل کافهها اجرا میشدند و خوانندهها اغلب بین میزهای تماشاچیان میگشتند و نقش خود را اجرا میکردند.
در این قطعه، علاوه بر اثری کمیک و نامتعارف در میان آثار باخ، نشانههایی فرهنگی نیز ثبت شده است. در این اثر، در قسمتی که دختر شروع به تعریف از قهوه و اهمیتی که برایش دارد میکند، تمی شرقی به گوش میرسد که فلوت آن را مینوازد. در آلمان آن روزگار، و بهطور کلی در اروپا، قهوهنوشی عادتی بهحساب میآمد که از امپراطوری عثمانی وام گرفته شده و قهوه اساسا بهعنوان نوشیدنیای شرقی شناخته میشد. از طرف دیگر، با این که کافهنشینی در آن زمان رونق گرفته بود، اما همچنان عملی مردانه به حساب میآمد و در کافههای شهرها، که اغلب رستوران و صحنههای کوچک نمایش نیز بودند، مشتری زن کم رفتوآمد میکرد و حضور ن در اینگونه مکانها صورت خوشی نداشته. بنابراین، نی که میخواستند حس خوب نوشیدن قهوه را تجربه کنند، در گردهمآییهای خود در منازلشان دست به این کار میزدند.
از طرف دیگر، در این اثر به نظر میرسد که منع نوشیدن قهوه، برای پدر دستاویزی برای نشان دادن و اعمال قدرتش است. زمانی که متوجه میشود دخترش حاضر است به خاطر قهوه در خانه بماند و از گردشها و مهمانیها نیز بگذرد، در لفافه به وی یادآوری میکند که قهوهنوشیدن عملی مردانه است. زیرا دختر یا باید قهوهنوشیدن پیش گیرد، یا شوهر کند. از دید پدر طبیعی است که دختر اکثر زمانش را در خانه بگذراند و اگر هم خواست عملی مردانه، مثل قهوهنوشیدن انجام دهد، پشت درهای بسته خانه به آن بپردازد. در نهایت، کلیشه دیگری که در مورد ن رو میشود هم کلیشه ی مکر نه است.
بدین ترتیب این اثر، نمونه کاملی از متنی مردمپسند ارائه میکند که با موسیقیای غیرمذهبی و در مکانی عمومی اجرا میشود و گوشهای از زندگی روزمره اروپای قرن هجدهم را به تصویر میکشد.
#باخ
#باروک
#موسیقی_کلاسیک
#BWV211
#bach
یک بخش حال خوب کن دارم.قراره پر بشه با چیزهایی که خوب میکنه حالم رو.مهم نیست چی و چطور.جدی یا احمقانه.جدی یا بچگانه.اصلا مهم نیست
اگه موقع تماشا یا گوش کردن یا مواجهه باهاش حالم خوب میشه، یعنی حال خوب کنه،یعنی همین کافیه
خرده عادت ها،راهی آسان و اثبات شده برای ایجاد عادت های خوب و از بین بردن عادت های بد
این چیزی هست که اپ طاقچه در ارتباط با معرفی این کتاب در نظر گرفته و نوشته
فعلا نسخه پی دی اف ش رو از طاقچه م و میخونم
رفتم نسخه چاپیش رو از دیجی سفارش بدم، با در نظر گرفتن هزینه ارسال تصمیم گرفتم یه روز برم شهر کتاب پاسداران سراغش
هم فال باشه هم تماشا هم بگردم لا به لای قفسه های کتاب و ذوق مرگ شم
مثل معتاد های به کوکایین که گرد سپید رو از راه بینی و با لذت به درون میکشن،شکل.عطر و بو و صدای ورق زدن کتاب ها رو به واسطه چشم و گوش و بینی اسنیف کنم :دی ها هاهمون نفس بکشم یعنی
از این کتاب بگم اما
با توجه به انقلابی که اخیرا در راستای عدم کتاب های زرد موفقیت و روانشناسی راه افتاده،عیلرغم کلی مقاومت با اطلاع از تخفیف طاقچه برای این کتاب وسوسه شدم بخرمش
کمی نظرات رو بالا پایین کردم،چیز به درد بخوری دستگیرم نشد جز اینکه عده ای به ترجمه اعتراض داشتن و باقی که تاکید موکد داشتن این کتاب عادت های بدتون رو ریشه کن میکنه :دی
ولی خب از طرفی هم دست گذاشته بود روی یکی از نقاط ضعف من : عادت ها
فکر کردم پی دی افش رو میخرم و اگر مفید بود میرم سراغ نسخه اصلی و چاپی ش
پیشگفتار نویسنده رو تند و تند رد کردم،برای شخص من جالب نبود
علاقه نویسنده رو هم برای مثال اوردن از بدبختی ادمها خیلی درک نکردم
اما خب.اواسط کتاب به نکات بسیار جالبی برخوردم
در واقع باید بگم همون طور که همه میدونن یا حداقل باید بدونن هیچ کتاب یا مطلبی نمیتونه به تنهایی و به طریقی معجزه آسا مارو عوض کنه و زندگیمون رو بهتر.اما خب قابلیت اینو شاید داشته باشه که یکی از لامپ های مغزمون رو روشن کنه و یک پله رو برای صعود،نمایان
این کتاب از اون دسته کتاب هاست برای چه کسانی؟
اونایی که مثل من مدت های مدید هست در پی یافتن و تغییر عادات بد و جایگزین کردنشون هستن
در واقع اگر درگیر تلاش برای تغییر بودید و هستید این کتاب میتونه یکی از لامپ های جاده تاریک رو براتون روشن کنه و اجازه بده فقط یکی دو قدم برید جلو تر
اما اگر توقع دارید صرف مطالعه چنین کتابی یکهو جوگیر بشید و تغییر کنید و معجزه رخ بده.بیخیال.نخرش و 8000 تومنت رو نگه دار :دی(نسخه چاپیش 38 تومنه البت)
توصیه میشه؟قطعا.منتها برای اون دسته از آدمها که پیش تر گفتم
نسخه چاپپیش رو میخرم؟ حتما
ترجمه چطور بود؟ نظر خاصی ندارم راستش.کار منو راه میندازه
درباره این سایت